شیشه و سنگ
انجنیر حفیظ اله حازم انجنیر حفیظ اله حازم

یک شیشه یی گشود دهن پیش پای سنگ

ما هر دو از قماش یکی ایم کن درنگ

من از تو زاده ام چنین صاف و بر ملا

چون در دل زمین تویی راز دار ننگ

سایید و آب کرد درون غمین تو

بر ذره های تار وجودت زدند رنگ

هر رگ رگ وجود من از مهر تو پر است

بی آنکه مشتری نکند در دلت شرنگ

هر سنگد لی عزم کند چون تو بشکند

با هرچه قوت است برایم بسوی جنگ

هنگامه شراب و می است در بیان من

گریان درون جوف شده سینه ام چه تنگ


January 28th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان